جدول جو
جدول جو

معنی کرانه گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

کرانه گرفتن
(رِ تَ / تِ تَ)
اعتزال جستن. عزلت گزیدن. (یادداشت مؤلف). کرانه کردن. کرانه جستن:
چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان
تا قول دوستان من اندر تو گشت راست.
فرخی.
زین جفته خوری کرانه گیرد
با جفت خود آشیانه گیرد.
نظامی.
عاقل که می مغانه گیرد
از زحمت خود کرانه گیرد.
نظامی.
رجوع به کرانه کردن و کرانه جستن شود
لغت نامه دهخدا
کرانه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
کناره گیری کردن
تصویری از کرانه گرفتن
تصویر کرانه گرفتن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کناره گرفتن
تصویر کناره گرفتن
کناره جستن، کناره کردن، کنایه از از مردم دوری کردن، گوشه نشین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چانه گرفتن
تصویر چانه گرفتن
گلوله کردن خمیر به اندازۀ یک نان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ زَ دَ)
کبره زدن. تکرج. کپک زدن. کره زدن. (یادداشت مؤلف). اور زدن.سفیدک زدن. تکرج. (تاج المصادر). اکراج. تکرج. (منتهی الارب). کره بستن. کره برآوردن: التکریج، کره گرفتن نان. تعشیش، کره گرفتن نان. (تاج المصادر بیهقی). و منفعت آرد کرسنه (در اقراص اسقیل) آن است که تا زود رطوبت را نشف نکند و نگذارد که کره بگیرد و عفن گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کره، کره برآوردن و کره بستن شود، چربی و مسکه از شیر یا دوغ به دست آوردن. استخراج مسکه از دوغ یا شیر.
- امثال:
از آب کره گرفتن، سخت زرنگ بودن
لغت نامه دهخدا
(رُسْ کَ دَ)
کرایه کردن. (فرهنگ فارسی معین) : به صواب آن نزدیکتر است که مزدوری چند حاضر آرم و ستور بسیار کرا گیرم. (کلیله و دمنه از فرهنگ فارسی معین). وقت آن شد که حجاج به جهت راه کعبه شتر کرا گیرند. (انیس الطالبین ص 203)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَقْ قی دَ)
راه رفتن. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). روانه شدن. راهی شدن. روی بجانب محل یا چیزی آوردن. رفتن. راه برگرفتن. عزیمت کردن. روان گشتن:
سخن چند راندند از آن رزمگاه
وزآنجا بخندان گرفتند راه.
اسدی (گرشاسبنامه).
گویند ازوحذر کن و راه گریز گیر
گویم کجا روم که ندارم گریزگاه.
سعدی.
میخواند اجل بر آستانت
بوسی بزنیم و راه گیریم.
امیرخسرو دهلوی (از ارمغان آصفی).
کند آزادم از شر سیاست
که راه وادی خذلان گرفتم.
ملک الشعراء بهار.
، راه بستن. مسدودکردن راه. سد راه کردن. ایجاد مانع کردن در راه. مانع عبور و مرور شدن در راه: راه گرفتن بر کسی، راه بر او بستن. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). از پیشروی جلوگیری کردن. نگذاردن آن پیشتر آید. مقابل راه گشودن وراه واکردن. (از آنندراج) :
بیاید دهد آگهی از سپاه
نباید که گیرد بداندیش راه.
فردوسی.
پس لشکر او بیامد سپاه
ز هرسو گرفتند بر شاه، راه.
فردوسی.
بهرسو فرستاد بیمر سپاه
بر آن سرکشان تا بگیرند راه.
فردوسی.
هارون راه بگرفته بود تا کسی را زهره نبودی که چیزی می نبشتی بنقصان حال وی و صاحب برید را بفریفته تا بمراد او انها کردی و کارش پوشیده می ماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 680).
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید بر او کبک راه گیرد و چال.
شاهسار (از لغت فرس اسدی).
دل میبرد امشب ز من آن ماه بگیرید
وز دست و شب تیره برد راه بگیرید.
اوحدی (از بهار عجم).
- راه گریز گرفتن، گریختن. روی بگریز نهادن. فرار کردن. ره فرار گزیدن:
جفاپیشه گستهم و بندوی تیز
گرفتند از آن کاخ راه گریز.
فردوسی.
، طریقه و قاعده ای را پذیرفتن. رسمی را پیش گرفتن: و راهی گرفت و راهی راست نهاد و آن را بگذاشت و برفت و بنده را خوشتر آید که امروز بر راه وی رفته آید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گِ رِ تَ)
جای ساختن. آشیان گرفتن. منزل گزیدن:
مرغ دل ما ز هر دو عالم
اندر بر او گرفت لانه.
شیخ مغربی
لغت نامه دهخدا
(یِ شُ دَ)
دشمنی به دل گرفتن. دشمنی دردل نهان داشتن. عداوت در دل پیدا کردن:
چنین گفت هرگز که دید این شگفت
دژم گشت وز پور کینه گرفت.
(شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 1359).
مرا به گاه و به تخت تو هیچ حاجت نیست
به دل چه کینه گرفتی ز من به بی گنهی ؟
ناصرخسرو.
، انتقام گرفتن. انتقام جویی کردن:
علو همت من کینه از دشمن نمی گیرد
به رنگ شعله خون خار بر گردن نمی گیرد.
میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج).
و رجوع به کین گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَعْ اُ دَ)
بستن رخنه و سوراخ. بهم آوردن شکاف. ترمیم کردن خرابی و شکست. مرمت کردن شکاف و سوراخ:
گل به گلشن بسکه از اشکم فراوان شد کلیم
بلبل از گل رخنۀ دیوار بستان را گرفت.
کلیم کاشانی (ازارمغان آصفی).
بستم دهان خصم به نرمی در این چمن
این رخنه را به پنبه گرفتم چو راه گوش.
مفید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ کَ دَ)
برگرفتن قسمتی از گلولۀ خمیر تا نان به اندازۀ مطلوب برآید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کونه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ خوا / خا تَ)
کاسه نواختن. کاسه زدن: و تمامت پادشاه زادگان و نوینان بر موافقت او جوک زدند، باتو کاسه گرفت وخانیت را در محل خود قرار داد. (جهانگشای جوینی).
ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت
میگفتم این سرود و می ناب میزدم.
حافظ.
در این کاسه گفتن ایهام بشراب خوردن هم هست ولی کاسه گرفتن در اصل همان نواختن کاسه است. رجوع به کاسه وکاسه زدن و کاسه گاه و کاسه گر و کاسه نواز در ذیل کلمه آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نغمه ساختن. سرود گفتن:
هر نسفته دری دری می سفت
هر ترانه ترانه ای می گفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
دانه بستن. پدید آمدن حبه در سنبله و از حالت شیری و میعان بسختی گراییدن آن: اقماح، دانه گرفتن خوشه. اقمح السنبل، دانه گرفت خوشه. (منتهی الارب). و نیز رجوع به دانه بستن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ کَ دَ)
گلوله کردن خمیر برای نان. گلوله کردن خمیر برای پختن نان یا رشته کردن. زواله کردن خمیر. زواله گرفتن خمیر. و رجوع به چانه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ تَ اَ کَ دَ)
منزل کردن. در محلی اقامت کردن. در جایی سکنی گزیدن:
همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن
گویی که دو جغد آنجا بر خانه گرفته ست.
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی.
سعدی (طیبات).
، دو کردن مهره را در خانه ای از خانه های نرد تا حریف نتواند آنرا زند. خانه بستن در نرد
لغت نامه دهخدا
(عَ شُ دَ)
هدف گرفتن. هدف قرار دادن. قراول رفتن
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
دوری کردن. اعتزال. دوری جستن. انزوا گزیدن. دوری گرفتن:
کناره گیر از او کاین سوار تازانست
کسی کناره نگیرد سوار تازان را.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 9).
گر دوستیت جرم است آن جرم کرده آمد
از بهر این نگیرند از دوستان کناره.
رفیع مروزی.
گفت چرا بت می پرستید و بتان را خدا می دانید و از آفریدگار خویش کناره می گیرید. (قصص الانبیاء ص 133).
تقدیر در این میانم انداخت
هر چند کناره می گرفتم.
سعدی.
متوقع که در کنارش گیرم، کناره گرفتم. (گلستان سعدی کلیات چ مصفا ص 92).
فخرالدوله از ایشان کناره گرفت و دوری جست. (تاریخ قم ص 8)
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ دَ)
نهایت و پایان به دست آوردن. حد و انتها یافتن. به کناره رسیدن. فارغ شدن:
کس از خواست یزدان کرانه نیافت
ز کار زمانه بهانه نیافت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بهانه گیری. پی موضوع مجعول گردیدن. ایراد گرفتن:
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه.
سعدی.
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر.
حافظ.
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کینه گرفتن
تصویر کینه گرفتن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه گرفتن
تصویر کاسه گرفتن
نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
روانه شدن، رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرا گرفتن
تصویر کرا گرفتن
کرایه کردن: (بصواب آن نزدیکتر که مزدور چند حاضر م آرم و ستور بسیار کرا گیرم. ) (کلیله. مصحح مینوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناره گرفتن
تصویر کناره گرفتن
دوری کردن اعتزال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه گرفتن
تصویر کاسه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
شراب ریختن، ادای احترام و تهنیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
((گِ رِ تَ))
راه را سد کردن، سر راه را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناره گرفتن
تصویر کناره گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
عزلت گزیدن
فرهنگ فارسی معین
اقامت کردن، جا کردن، منزل کردن، مقیم شدن، اقامت گزیدن، اجاره کردن، خریدن (خانه) ، لانه ساختن، آشیانه درست کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد